20فروردین سالروز شهادت هنرمند متعهد و بسيجي سيد مرتضي آويني
برای دریافت ویژه نامه شهید آوینی بر روی عکس بالا کلیک کنید
تا به سایت جامع شهید آوینی هدایت شوید .
تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان وبگاه
مرکزی صحیفه
سجادیه و
آدرس
sahifesajjadiye.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 19971
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1
این شب ها چشم هر کس به بچه سید ها می افتاد بی اختیار اشکش جاری می شد؛ خصوصاً بچه های کم سن و سال تر. در شب شهادت بی بی آن ها وسط می نشستند و بقیه دورشان حلقه می زدند و با هم در عزای مادر، هم ناله می شدند، نوحه می خواندند و اشک می ریختند.
ایام فاطمیه بود. راهروهای بیمارستان هم سیاه پوش شده بودند. صدای دسته و عزاداری از پنجره باز اتاق می آمد. غمگین و بی حوصله روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود.کتابی را که برایش آورده بودند تا بخواند را برداشت. روی جلدش را چند دقیقه ای با دقت نگاه کرد (گزیده فرهنگ نامه جبهه انقلاب اسلامی ایران در جنگ تحمیلی. جلد 1. آداب و رسوم. نوشته: سید مهدی فهیمی. نشر پایداری". "فرهنگ جبهه)
یاد آن روزها افتاد لحظه ای چشمانش را بست. خاطرات مثل برق و باد از جلوی چشمش گذشتند : شب های عملیات ، شوخی ها و خنده ها ، دوستان شهیدش ، قمقمه های خالی ، بمب های شیمیایی ، تاول های آزار دهنده ، زخم زبان های بعد از جنگ ، بی خوابی های شبانه ، سرفه های مکرر همه و همه ...
چشم هایش پر از اشک شد . یاد حرف دکتر افتاد. گفته بود گریه برایت خوب نیست . نباید استرس داشته باشی . نباید هیجانی بشی .
اشک ها رو پاک کرد و شروع به خوندن کتاب کرد همینطور خوند و خوند تا رسید به این جا :
در دهه فاطمیه رزمندگان حال و هوای دیگری داشتند. عزاداری در این ایام فوق العاده سنگین بود و هیئت ها سنگ تمام می گذاشتند. مصیبت خوانی و مداحی، با ذکر آن چه بر سر ام ابیها و پاره تن پیامبر رفته و در کتب معتبر آمده بود، داغ دل های سوخته را تازه تر می کرد.
نشسته خواندن نماز شب با حزن و اندوه و افسردگی تمام به یاد مادر در مقایسه با نشاط و آمادگی سایر شب ها برای بهتر درک کردن واقعه و حال حضرت فاطمه سلام الله علیها بعد از آن، جگر بچه ها را آتش می زد.
این شب ها چشم هر کس به بچه سیدها می افتاد بی اختیار اشکش جاری می شد؛ خصوصاً بچه های کم سن و سال تر.
در شب شهادت بی بی آن ها وسط می نشستند و بقیه دورشان حلقه می زدند و با هم در عزای مادر، هم ناله می شدند، نوحه می خواندند و اشک می ریختند.
بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر شد . یادش افتاد شبهایی که رمز عملیات مزین به نام حضرت زهرا(س) بود، از بچه سیدها قول شفاعت می گرفتند. سیدها را قسم می دادند به مادرشان که برای شهادتشان دعا کنند . یا قسم می دادند که اگر شهید شدند آنها را شفاعت کنند .
حالا نمی دانست آیا آنها یادی از ش می کنند؟
با خودش می گفت: من در این چند سال، فاطمیه ها به یاد آن روزها ، به یاد تک تک بچه ها سینه زدم ولی امسال ....
آهی کشید و به کپسول اکسیژن خیره شد.
حدود ساعت ۱۰ صبح موقعی که دانشجویان در کلاسها بودند، چندین نفر
از سربازاندسته «جانباز» به معیت زیادی سرباز معمولی رهسپار
دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت،
مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشهبرداری تدریس میکرد.
صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش میرسید.
اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمیکرد.
در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: ...
وبلاگ " شاهدان شهید ... بچه های آسمان" نوشت:
خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدا بودم؛
دیگر عشایر منطقه هم من رو میشناختند و اگر پیکر شهیدی را میدیدند، خبرم میکردند؛
یک روز یکی از عشایر چوپان به نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.